ای که یادت به دلـم بار گــرانی است ، بگو
من چه کردم که سزایم نگرانی است ، بگو
من که از عاشقی و غصه ی پنهان گفتم
از غــم عـشــق تو و ابـــر بـــهــاران گفتم
گفتم از درد پــریشـــانی و انـــدوه ِ نگاه
گفتم از حس حقارت به وجودت هر گاه
گفتم این عشق به جانم زده آفت ، اما
می کشم رنج ِغمت را بـه قیامـت ، اما
شد از این قصه که یادی بکنی از دل من؟
شد که یکبار بخــوانی غــم پنهان سخن؟
شد که یکبار بپرسی که چه می جویم من؟
بشنوی حــرف دلــم را که چه میگویم من؟
نــرود در دل سنــگت که دلــم میداند
چه بگویم ، چه نگویم ، نگهت میخواند
ای که با خنده ی پنهان و سکوتت رفتی
ای که با مستی افـــکار و غـرورت رفتی
شاید اینبار بفهمم که حقیـرم شاید
شاید اینبار من از غصه بمیرم شاید