رویــــــــای خیــــــــــس
بــــــــــــــگـذار این گـونه بگـویــــم :
نوشته شده در تاريخ جمعه 30 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

تو را که می خوانم؛گویی

هر ذره از وجودم

شعری است بی تاب

از خواستن ،از انتظار

از شوق ...

آری می خواهم ازآرزو بگویم و از امید

می خواهم هر مصرعم آینه ای باشد صاف

رو به باغ احساس و واژه هایم هریک

دفتر شعری باشد که در آن

غزل,غزل

تو را بسرایم مهربان

تنها تو را

...


 

نوشته شده در تاريخ جمعه 30 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

افسوس که کسی نیست......

افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد

وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند 

افسوس که کسی نیست!

تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد

وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند

افسوس که کسی نیست.......

از من بخواهد ناگفته های قلبم را که عمریست خاک خورده سینه ام شده است را برایش بازگو کنم

ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند!

افسوس.........

افسوس که در این روزگار کسی نیست

جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند    

 

وهروز غم را بادلم همخوانی می کنند

 

 

 


 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 30 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

 

لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد
لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار
لمس کن لحظه هایم را
تویی که می دانی من چگونه
عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن
همیشه عاشقت میمانم
دوستت دارم ای بهترین بهانه ام


 

نوشته شده در تاريخ جمعه 30 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لای تمام خاطرات گذشته...
تمام خوبهایم را  ورق زدم...
لحظه به لحظه اش را...
رد پایت همه جا جاریست...
اما...
دوباره تکرار داستان همیشگی
نبود تو و انتظار من...!!!
امروز را هم دوباره دنبالت می گردم......مثل همه روزهای نبودت!!!
امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم...!
شاید برگی را از قلم انداخته باشم!

نوشته شده در تاريخ جمعه 30 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!

 

 

 

 

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

 

 

 

 

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !

 

 

 

 

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

 

 

 

 

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

 

 

 

 

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!

 

 

 

 

صدای فریادم را همه شنیدند  جز او که باید میشنید!

 

 

 

 

اشکهایم را همه دیدند!

 

 

 

 

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!

 

 

 

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ، 

 

 

فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!

 

 

 

 

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و  درون خودم بسوزم !

 

 

 

 

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !

 

 

 

 

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!

 

 

 

آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم

 

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است

 

 


نوشته شده در تاريخ جمعه 30 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |


 

 


نه منهاي من مي شوی

نه جمع در من

تهي نمي شوي

و آمار قصد دارد بفهماندم

كه نسبت...ي با من نداري

عزيزتر از جان

،‌لايق قدر مطلق هم نيستي آخر

تو بسياري نقطه اي سراسر من

تو مستقيم ترين خطي

روان به مركزيت وجود

و خود يا ناخود آگاه

نا متنهي ،‌درونم

بستر دوانده اي

ومن

بي هيچ حدي

دوست دارمت

نوشته شده در تاريخ جمعه 30 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

مردانگی ات رابا شکستن دل دختری که دیوانه ی توست ثابت نکن

مردانگی ات رابا غرور بی اندازه ات به دختری که عاشق توست ثابت نکن

مردانگی را زمانی میتوانی نشان دهی که دختری با تمام تنهایی اش به تو تکیه کرده،

که دختری با تکیه به غرورتو ، به قدرت تو ، در این دنیای پر از نامردی قدم برمیدارد

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

تو دست هایت را به دست های فاصله داده ای...

ومن نگاهم را به جاده های انتظار.....

هر دو دل بسته ایم اما.....

تودر فاصله ومن در انتظار....

مجنون تر از فرهاد می شوم....

شیرین تر از لیلی می شوی....

وچه حال خوبی ست با تو ماندن....

زیستن و مردن.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

 

می خواهم با تو سخن بگویم....

 

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

 

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

 

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

 

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

 

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

 

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

 

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

 

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

 

 

گفتم ته شب . یک  غزل ای ماه بگویم                      

از چشمه ی چشمان تو در  راه بگویم

گفتم که بیا رخ بنشان قلعه همین است                     

باید بروم قصه به آن شاه بگویم

امشب  چه شب خوب و قشنگی است تو هستی        

از پنجره با چشمت تو  صد آه  بگویم

اما نه خدا قسمتان کرده بنالیم                                       

در خواب به چشمان تو گه گاه بگویم

مختار تویی هرچه بگویی بپذیریم                              

خواهی که بخوانم به لبت خواه بگویم

وقتی که خدا گوش به چشمان تو کرده است            

باید به خدا هم بد وبیراه بگویم  

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |




 
برای تو می نویسم.... 


برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... 

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست... 

برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست... 

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شده... 

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... 

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود کردی... 

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود کردی... 

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است... 

برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است... 

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است... 

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است... 

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است... 

برای تو عزیز دلم

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

 

 

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

 

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست

یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی

بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست

من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست

تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا

 

 

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

همه دنیام شده دیوار پر دیوارای سنگی

 

نمی کشن منو دردا همین دردای دلتنگی

 

صبوری های دل با من، به من برگشتنت با تو

 

چه قدر دوری ازم عشقم چه قدرراهه ازم تا تو

 

رهام کن از هجوم درد از این تنهایی هرزه

 

به دلتنگی من برگرد به دنیایی که بی مرزه

 

کشنده س زهر تنهایی که من هر لحظه می نوشم

 

همین لحظه منو دریاب بیا برگرد به آغوشم

 

بدون تو یه آواره م اسیر صدتا دیوارم

 

تا وقتی که نفس باشه به داشتنت امیدوارم

 

پرم از حس دلتنگی از اشک و گریه بسیارم

 

از هر چی بین ماست خسته م از این دیوارا بیزارم

 

ولی بازم یه دیوونم تویی عشقم همه جونم

 

تا روز مرگ من جز تو به هیچ کس دل نمی سپارم

 

اگه حتی به من عشقی نداشته باشی ممنونم

تا روز مرگ من با عشق تا پای جون دوست دارم

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 
 
قفسی باید ساخت 


پشت هر پنجره راهی به طلوع 


ما غروبی دگریم 


شاید امروز همان قفل در است
 

رو به فردا زده اند 


چه کسی باز گشاید در را 


تا هوا تازه شود

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |


 

 

 


از پشتـــ قابِـــ نگاهتـــ


از پســ پرچینِــ چشمهایِـــ مهربانتـــ


دنیا چقدر قشنگــ تر استـــ،

دروغــ چرا؟!


خدایــ اینــ روزهایمـــ را


با نگاهـ تو یافتهـ امـ.

پلکـــ نزنــ!


چشمهایتـــ را نبند!


منـــ، خدایمــ را گمــ می کنمـــ...

 

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

 

 

زن زیبـاســت ...
چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است...
چه آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهایش..

چه آن زمان که فریاد می زند بر سرت
...
 و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی...

چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده
و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند...

زن زیباست...
آن زمانی که خسته از همه تُهمتها و نابرابریها
باز فراموشش نمی شود؛
مادر است، همسر است،راحت جان است ...
زن زیباست ...
زمانی که لطافت جسم و روحش را توأمان درک کردی ...
زمانی که خرامیدنش را بین بازوانت فهمیدی ...

زمانی که نداشته های خودت را به حساب ضعفش نگذاشتی ...

آری زن زیبـــــاست...








 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

زن رو باید بغل کرد و بی دلیل بوسید ؛

حتی وقتی آرایش نداره ؛

موهای دست و پاش یه کم در اومده ؛

دو روز وقت نکرده ابروهاشو برداره ؛

وقتی خودشو گوله کرده تو تخت ,

تو جای خالی تو که هنوز گرمای تنتو داره ,

که سرشو فرو کرده تو بالشت ,

که بوی تنتو - نه ادکلنت - بوی تنتو با لذت ,

با هر نفسش بکشه توی ریه هاش ؛

زن رو باید بغل کرد و تو بغل نگه داشت ؛

و با همه شلختگی ظاهریش عاشقونه بوسش کرد ؛

تا احساس امنیت کنه که مردش همه جوره دوسش داره ؛

تصاویر زیبا
سازی وبلاگ www.20Tools.com

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

من بیهوده می خواهم، از یاد تو بگریزم

 

 

ای همه هستی من، از مهر تو لبریزم!

تو دریای من هستی، هرگز از خود مرانم

من ساحلی غریبم، باید با تو بمانم

بی تو، چون کویر تشنه ی آبم

بر موج هستی چون حبابم

بی قرارم و بی تابم

بی تو چون کتاب بسته ای هستم

شاخه ی شکسته ای هستم

عابر خسته ای هستم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

شبِ تنهایی و بازیِ افراط خواه یاد توست که منبع

ستاره باران دلتنگی در این پستوی تاریکی است.

به تنزل آرزوهای بلند با نگاه تعبیرهای تلخ خیره نشو

در فراز و نشیب کورکورانه تکرارها به آشیان گرم خیال تنیده ام...

وقتی که بستر احساس را بی دریغ می گسترانی

خالصانه ترین عشقِ ریحانه ای ات را به اکمال می رسانی

و طبق طبق هدیه می کنی...

اما باز تو هستی که در دایره اقتضائات ، سرگردان می چرخی و گیج می خوری

و باز تنهای تنها منگ می شوی ،

سرت را با دستانت در آغوش می کشی تا در هپروت بی انگاری فرو روی...

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.