رویــــــــای خیــــــــــس
بــــــــــــــگـذار این گـونه بگـویــــم :
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

دلتنگم...

مثل خیلی از روزهای زندگانی ام.

این روزها هیچ کس شریک غم
و دلتنگی آدمها

نیست؛

تنها همدم تنهایی ها و بی کسی هایم، یک قلم و چند ورق کاغذ تا نخورده است.

اگر روزی کاغذهایم تمام شوند چه کنم؟!!!


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, توسط سپیده |

 

 

پاییز میرسد ...

 

و از انبوه برگهای زرد رنگ ،

 

میوه هایی طلایی رنگ باقی مانده اند !

 

انبوه برگهای رقصنده با باد ...

 

هیچگاه اجازه جلوه به میوه ها را نداده بودند؛

 

چه در بهار وچه در تابستان !

 

و عجیب که خزان ،

 

برگها را بیقیمت کرد و میوه ها را قیمتی....

 

 

پایــیــز مبـــارک

نوشته شده در تاريخ شنبه 1 مهر 1391برچسب:, توسط سپیده |


 

الان دیگه جای من صبح ها کیو بیدار می کنی ؟؟

با کی جای من
قدم میزنی ؟

جاهایی که با من رفتی
با اونم میری ؟ اصلا منو اونجا میبینی ؟

با کی دردات رو تقسیم می کنی ؟؟

با کی خاطره میسازی ؟؟

با کی میشی
نی رو تخته سنگ ؟؟

دوستت دارم ها رو چی ؟ دوستت دارم های منو به کی میگی ؟؟

شب بخیر های منو چی ؟



فعل و فاعل تو زود عوض شد ...


ولی من....


ولی من تا ابد از تو می نویسم و

از تو میگم ...!

حتی اگر ثانیه ای از
عمرت رو به من اختصاص ندی ...

 

 

 

 

من سرنوشت رو قبول دارم و جلوش زانو زدم !


سرنوشت من این بود
!


 

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.